شبنم

ساخت وبلاگ
چوب ملامت!عشق مرا باز صدا می‌زند گل به سراپرده‌ی ما می‌زندساز مخالف نزند هیچ‌گاهنغمه‌ی جان را به نوا می‌زندگرچه نکردیم به غیر از وفا یار به ما تیر جفا می‌زنددشمن اگر هرچه کند، کرده است دوست چرا سنگ به ما می‌زندصید من آمد بنگر، بخت بدجای هدف تیر کجا می‌زنداین دل هرجایی خود را بگیر بوسه به هر بی‌سروپا می‌زندمن که سراپا همه شورم، چراعقل رهم را به‌خطا می‌زند؟می‌زندم چوب ملامت خرد از که بپرسم که چرا می‌زنداز دل صحرای جنون سوی خودباز مرا عشق صلا می‌زنددوست ز جذبه به طواف آمدهمروه‌ی دل را به‌صفا می‌زنددستِ بلا آینه‌ی سینه را با غم عشق تو جلا می‌زندشاعر؛ مجید شفق نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ | شبنم...
ما را در سایت شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 117 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 20:59

رمز دفع بلا!با این همه نگاه که دنیایی از غم است گویی تمام سال در اینجا مٌحرم استآن نوعروس حجله‌ی قسمت که خوشدلی‌ستجز ما به هرکه هست در این شهر مٓحرم استجمعی نشسته‌اند سرِ خان عیش و نوشهل من مزید گوی که روزی ما کم استدل را چگونه باز توان برد سوی عشقوقتی که این حدیث فراموش عالم استما را ولی نصیب ز خمخانه‌ی جهانکمتر ز فیض‌بخشی یک قطره شبنم استهرگز گمان مدار که این ابر یائسهآبستن است و در رحمش آب زمزم استدر قلعه‌ای به حیلت و افسون شدیم سنگگنگیم و رمز دفع بلا اسم اعظم استاین زخم کهنه ای‌ است که بدخیم می‌شودامید ما هنوز به دارو و مرهم استفریاد ما به گوش فلک هم نمی‌رسدگویی به روی حنجره‌ها سنگ ماتم استفرصت برای صحبت و دیدار عشق نیستبا این همه غمی که شب و روز همدم استاین قصه‌ی دراز به پایان نمی‌رسدتا این همه بلا و مصیبت در عالم استشاعر؛ مجید شفق☆فریاد من!روزی که عشق بی‌خبر از راه می‌رسدگویی بشارتی‌ست که ناگاه می‌رسدگفتم به دل؛ صبور شو لختی امان بده!چون با بهار یار تو از راه می‌رسدفریاد من چو رعد طنین افکند به عرشبنگر چگونه بر زبرِ ماه می‌رسدای آهوی گریخته از دام آرزوکی پای تو به طرف کمینگاه می‌رسد؟دارم امیدِ دست به دامن شدن ولیدستم مگر به دامن کوتاه می‌رسد؟قسمت نگر که بر لب من جای بوسه‌اتاز عمق جان خسته، فقط آه می‌رسدمن بیژنم، اسیر سیه‌بخت روزگارکی تا به دوست، ناله‌ام از چاه می‌رسدبر ما گذشت، آنچه که دلخواه ما نبوددارم یقین حوادث دلخواه می‌رسدچیزی نمانده است به آغاز فصل سالپایان روزهای روانکاه می‌رسداین کز دلم بر آمد و تا چرخ می‌رود آه است و رفته‌رفته به الله می‌رسدشاعر؛ مجید شفق نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱ | شبنم...
ما را در سایت شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 20:59

ملکه‌ی شعر ایران؛ سیمین بهبهانیلوح خاطرای آنکه گاه‌گاه ز من یاد می‌کنیپیوسته شاد زی که دلی شاد می‌کنیگفتی: برو، ولیک نگفتی کجا روداین مرغ پرشکسته که آزاد می‌کنیپنهان مساز راز غم خویش در سکوتباری، در آن نگاه، چو فریاد می‌کنیای سیل اشک من! ز چه بنیاد می‌کنی؟ای درد عشق او! ز چه بیداد می‌کنی؟نازک‌تر از خیال منی، ای نگاه! لیکبا سینه کار دشنه‌ی پولاد می‌کنینقشت ز لوح خاطر سیمین نمی‌رودای آن که گاه‌گاه ز من یاد می‌کنیشاعر: سیمین بهبهانی نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ | شبنم...
ما را در سایت شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 118 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 20:59